روحمو جا گذاشتم

عمار حسین، وقتی همسن پسرش بوده تو جنوب لبنان تو آخرین حملات اسرائیل سال ۲۰۰۰، پای چپشو از دست داده.

وقتی وارد واحدشون میشم، حسین پسر ۱۲ سالش برام صندلی میاره و میگه بشین و با افتخار پدرشو معرفی می‌کنه.

عمار حسین کم حرفه ولی وقتی ازش میپرسم چه اتفاقی افتاد؟ خیلی آروم شروع می‌کنه و میگه: خونه‌ی من تو منطقه‌ی نبزیه تو اجنوبه. اسراییل از ماه گذشته تموم خونه های این منطقه رو ویرونه کرده.

عمار حسین نفسی از سر درد یه مرد غیور بیرون میده و به پای چپش اشاره می‌کنه: من اگه شرایطم اینطوری نبود تا آخرین نفسم تو لبنان میموندمو از خاکم دفاع میکردم. الان بخاطر این وضعیت و بچه‌ها حاضر شدم خونه‌مو تو لبنان ترک کنم.

من فقط خونمو تو لبنان ترک نکردم من روحمو ترک کردم. من اینجا نشستم ولی روحم تو خونه‌مه.

عمار حسین تو خلوتش گاهی عکسای قدیمی خونه‌شو از تو موبایلش نگاه می‌کنه. بعضیا بهش گفتن خونه‌ش خراب شده و بعضیا میگن سالمه. اون فکر می‌کنه که دارن دلداریش میدن. آخه عمار حسین یه مزرعه‌ی پرورش دام و طیور داشته و حالا کل سرمایه‌شو تو حملات اسرائیل از دست داده.

من تو فکرم کسی که کل زندگی و سرمایه‌ش نابود شده شاید این پناهگاه کوچیک کمی از درداش کم کنه که میگه:

من دلم میخواد برگردم لبنان، حتی اگه تو یه خیمه‌ بخوام زندگی کنم. بازم تاکید میکنه که ما روحمونو جا گذاشتیم…

حسین، پسر عمار دلتنگ وطنه و اشک میریزه تا وقتی که ازش میپرسم میخوای چیکاره بشی و لابه لای گریه‌هاش میگه قصاب و همه با هم می‌خندیم. میگه می‌خوام مثل پدرم بشم. برگردم به شهرم و اون خرابه ها رو بسازم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *