گرمابه نیستان

نویسنده: جمعی از نویسندگان
انتشارات کمینه
به سفارش حوزه هنری استان قزوین
سال انتشار:۱۴۰۱
موضوع کتاب: گزیده داستان کوتاه سال قزوین

قاسم صدای دوش را می شنید.تند رفتند سمت راهرو و ردِ گِل کفشهایشان ماند روی کف گرمخانه.حاج باقر بیرون آمد. قاسم و مامور را که دید. شلنگ را گرفت روی رد پاها و گِلها را شست.آرام از کنارشان گذشت و پاهایش را گذاشت داخل حوضچه پاشویه. خنکی آب رفت زیر منافذ پوستش. سمت کمد که رفت بدنش لرزید. تکه های درچوبی را دید که افتاده بود پایین پله. مامور رفت. قاسم حوله را انداخت روی سر پدر. آهسته او را روی صندلی نشاند و موهایش را خشک کرد.روزهایی را به یاد آورد که پدر با حوله او را خشک می کرد. هنوز بخار ضعیفی از بدنش بلند می شد. حوله را کشید روی شانه و سینه پدر. پاهایش را تا قوزک و دستانش را تا نوک انگشتانش . خواست مشت و مالش بدهد. حاج باقر آهسته کشوی میزش را کشید. و دستش رفت روی وصیت نامه سر بسته اش. قاسم سرش را پایین انداخت .

600.000