انا دمی فلسطینی

کریم داره برام قرآن می‌خونه. با سنگ‌های روی سکو بازی می‌کنه و بعدش میگه میخوام لطمیه (همون نوحه خودمون) بخونم.  برادر دو قلوش اما عشق فوتباله و از توپش جدا نمی‌شه. هربار که تو این چند روز دیدمش در حال بازیه و البته که شوت‌های خوبی می‌زنه. شاید میخواد روزی قهرمان فوتبال کشورش بشه.

یکم اونورتر روی صندلی پلاستیکی، پسر قد بلندی نشسته که رو به دوربین می‌گه اسمم غازیه و ۱۴ سال دارم. اینجا می‌دونن ما ایرانی‌ها غ و ق برامون فرق نداره. خیلی غلیظ «غ» رو تلفظ می‌کنه و بعد هم می‌خنده. بهش میگم: غازی! انت بطل؟ یعنی تو قهرمانی؟ می‌گه اکید بطل. اینبار با خنده می‌پرسم: یعنی دمّک عسل؟ ( یعنی خونت از عسله؟ اشاره به واژآرایی بطل و عسل )

غازی بدون وقفه و با صلابت می‌گه: انا دمی فلسطینی!!

کریم برادر کوچیکتر جلو میاد و میگه میدونی مادر ما فلسطینیه؟ با هیجان می‌پرم و میگیم خونه‌تون کجاس؟ با افتخار و بلند میگه لبنان و خیلی کش دار میگه اجنوب. ( اینجا هرکی اهل اجنوبه انگار خیلی گنگش بالاس) . میخندم و پلکامو به هم میزنم و میگم نه نه منظورم اینجا تو حرجله کدوم ساختمونید؟ مادرت کجاس؟ میخوام ببینمش.

می‌گه به شام رفته و الان میاد…


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *