ماشین پخش غذا

ماشین کمک های بشردوستانه ی سوریه از راه رسید. این دفعه نخواستم از دستم در برن. این چند روز دیده بودم خیلی آروم و بی سر صدا میان و به خونه ها سر میزنن و میرن. اما از بس که همهمه نبود متوجه نحوه کمکاشون نمیشدم. تصمیم گرفتم به سراغ مامور توزیع غذا برم. گفتم میخوام باهات مصاحبه کنم. جوون سوری گفت: اگه میشه اول غذاها رو برسونم بعد. ازش یه عکس گرفتم و همراهش شدم. به هر واحد یه وعده غذا بیشتر نمی رسید. مردم لبنان با احترام غذاهارو میگرفتن و من هیچ ازدحام و بی نظمی از طرف اونها تو دریافت غذا ندیدم.

از اینکه تنها یه وعده غذا سهم یک روزه‌شون بود ناراحت شدم. فرداش یه تعداد بسته بندی اغذیه همراهمون به اردوگاه بردیم. برام جای تعجب داشت ؛ با اینکه تنها یه وعده غذا داشتن، برای گرفتن بسته های کمک من که بیشتر از مقدار سهمیه ی یه روزشون بود نه تنها هول نبودن تازه با عزت نفس اونو رد میکردن.

مثلا “لرین” تنها در یک صورت حاضر شد سیب تو دست من رو بگیره. وقتی که بهش گفتم این یه هدیه هست و امیدوارم تو بهشت باهم سیب بخوریم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *